|
سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, :: 20:2 :: نويسنده : omidagha
چقدر سخته کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه . . . . . . چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و بجای اینکه لبریز کنید و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری . . . . . . چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده . . . . . . چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی بجز سلام نتونی بگی . . . . . . چقدر سخته وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری . . . . . . چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من باغچهء نو مبارک
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |